عطش 10
به نام خداي شهيدان
يزيد لعنة الله عليه با تاج ولباسي گران قيمت بر روي تخت نشسته بود و در مقابلش سر مبارك سيد الشهداء
ديگر كارگذارانش نيز در اطرافش…
طرف ديگر اسيران كربلا بودند. حضرت زينب خطبه اي دندان شكن خطاب به يزيد وتمام يزيدياني كه بعدها به وجود خواهند آمد ايراد كردند ودر جاي فرمودند اي يزيد،آيا زنان و اهل حرم خود را پشت پرده نگه داشته اي و اهل حرم رسول خدا،كه تمام عمر چشم نامحرمي آنها را نديده، صورت هايشان را آشكار ميكني؟
يزيد توان پاسخ دادن نداشت واز شدت خشم به خود مي پيچيد؟ نگاه ميكردم و به خوبي با جان ودل مي شنيدم.
با خود گفتم:حجاب، دوري از نگاه نا محرم،چقدر مهم است پس چرا ما ساده از كنارشان رد مي شويم!
چقدر عطش دارم عطش اينكه تمام اين درسهاي كه گرفته ام واهل بيت به من آموخته اند به ديگران برسانم.
ديگر طاقت نداشتم بايد همه ميفهميدند. چه را ؟ حقيقت را… حقيقت نبايد پنهان بماند. خانم زينب و آقا امام سجاد شرو كردند به رساندن پيام كربلا به تمام دنيا پس من چرا بايد ساكت بنشينم؟ نه هرگز، كربلا و شهيدان و اسيران و درسهايش را فراموش نخواهم كرد بايد به راه مي افتادم تا تمام دنيا حقيقت را با تمام وجود درك كنند.
اين را گفتم وبه به راه افتادم. اما دلم تنگ وشكسته بود وتا ابد از مصيبت سيدالشهدا و كربلاييان دل تنگ وشكسته خواهد ماند اما { به اين شكستگي ارزد به صد هزار درست}