العطش یابن الحسن

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

عطش 2

25 آذر 1390 توسط مسیبی

به نام خداي شهيدان

آرام وبا هيبت خاصي به آب نزديك ميشود از اسب پياده نميشود وبا اسب وارد آب مي شود. آب به زير شكم اسبش ميرسد مشك را در آب فرو ميبرد در حالي كه از شدت تشنگي لبانش خشك شده است به زلالي آب نگاه ميكند وبا خود ميگويد:عباس چگونه ميتواند آب بنوشد در حالي كه آقايش حسين تشنه است؟ مشك را پر ميكند وبه سرعت از آب بيرون مي آيد،وبا شتاب به سمت خيمه ها ميرود.

به سرعت خودم را به او رساندم وگفتم:سلام عباس جان،من شما را خيلي دوست دارم. شما چقدر باوفا هستيد.

عباس با آن آرامش وهيبت حيدر گونه اش پاسخ داد: سلام عليكم ،جان عباس فداي آقايش حسين…

شروع كردم به گريه كردن وبا دلي شكسته و چشماني خيس گفتم:جانم فداي شما چه زيبا امام زمانتان را ياري داديد آيا ميشود من نيز جزء ياران امامم باشم واو را ياري دهم؟

عباس لبخندي زدوگفت:اگر با ما باشي ،سيراب خواهي شد. گفتم:فدايتان شوم عطش دارم… نگاهي به مشك آب كرد و جرعه اي درون دستهاي لزانم ريخت وگفت:مهدي… مهدي را تنها نگذاريد. وبعد مشك را به دست گرفت و شتابان رفت و من هنوز گريانم…



 

 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

العطش یابن الحسن

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس