عطش 7
به نام خدای شهیدان
ظهر عاشوراست، شرایط برای امام حسین و یارانش بسیار سخت شده بود.هنگام نماز ظهر ش ،یکی از یاران امام
حسین علیه السلام نزد امام می آید وهنگام نماز را اعلام میکند.
امام برای آن شخص دعای میکنند و به همه اعلام می کنند که برای نماز آماده شوند.
یک نفر از یاران با وفای امام جلو امام می ایستد تا امام نماز را شروع کنند،از طرف یزیدیان همچون باران تیر می
آمد.امام تکبیر گفتند و وارد نماز شدند من نیز به آقایم اقتدا کردم و تا آخر عمر به ایشان اقتدا خواهم کرد به یاری خدا…
دشمنان نماز امام را باطل میدانستند. وه، که چقدر جاهل بودند. نماز با شکوهی بود با اخلاص وعین توحید و عبودیت…
آن شخصی که جلو امام ایستاده بود با صبر تمام برای حفاظت از امام زمانش ایستاد. با خودم گفتم آیا میشود ما نیز
مانند او برای اماممان فدا شویم؟
نماز تمام شد و آنکه جلو امام ایستاده بود نفسهای آخرش را میکشید چه شهادت زیبایی…
امام به بالینش رفت و اورا در آغوش گرفت. به سختی به امام گفت: آقا و مولایم… آیا خوب وفاداری کردم؟
امام حسین فرمودند آری شهادت گوارایت باد. او لبخندی زد به دیدار خداوند شتافت.
چه نماز وچه عروج زیبایی… چقدر عطش دارم… عطش همچون نمازی و همچون عروجی…