العطش یابن الحسن

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

گر در خانه كس است/ يك حرف بس است!

14 دی 1390 توسط مسیبی

هو الاول والآخر و الظاهر والباطن

حرفهاي دلم را نوشتم. ميدانم حرفهاي دل خيلي از شما ها هم بود. اما حرف آخر كه شايد ابتداي حرفهاي ديگر باشد،شايد…

از مسلم و عباس وعلي اكبر گفتيم و از وهب و ام وهب… از امام مظلوممان گفتيم و از خواهر صبورش … از علي اصغر و سكينه و رقيه گفتيم واز ياران باوفاي امام حسين عليه السلام از اسارت گفتيم و از شهادت ورشادت ازخوبي ها گفتيم واز عشق ودل دادگي… واما از جهل گفتيم و از نامردي و گناه… از ظلم گفتيم واز دشمنان خدا

وبعد از امام زمانمان گفتيم و از غربت ايشان وگفتيم كه چگونه يار باشيم براي امام عزيزمان كه از احوال ما هرگز غافل نيست.

واما اكنون به قول شاعر :     گر در خانه كس است      يك حرف بس است!

راه حق روشن است اگر راه دلت روشن باشد.يا رومي روم يا زنگي زنگ…

دو راه بيشتر نيست يا با امام حق  باش يا با كفر… اما خودت خوب ميداني كه سعادت در كدام راه است.

پس چسم دلت را باز كن و همچون ياران امام حسين براي هميشه راهت را انتخاب كن،كه وقت تنگ است وراه دشوار…

واين را بدان و تكرار كن كه: ان الله مع الصابرين


 

 نظر دهید »

يك دل باش

13 دی 1390 توسط مسیبی

به نام خداي مهدي روحي له الفداه

اين الطالب بدم المقتول بكربلا…

كجاست امام غريبي كه هر لحظه منتظر ماست،منتظر ما تا برگرديم. از چه برگرديم از بدي ها و گناهان واز اشتباهاتمان…

سرباز امام زمان آيا تا به حال به اين فكر افتاده اي كه اگر امام زمان از شما راضي نباشد،چه بايد بكنيم!

بايقين ميگويم كه اگر اماممان از ما راضي بودند،الان غايب نبودند. اين همه سرباز ! اين همه طلبه، پس چرا…!؟

ميدانيد مشكل كار كجاست؟ از دلهاي ما…چه طلبه چه غير طلبه

اگر دلهاي ما باهم يكي ميشد…اگر اشكهاي ما وقف آقا بود،نه وقف حاجاتمان…اگر گناهي نبود…اگر اگر اگر…

آقا ميفرمايد سرباز من اينگونه باش… سرباز من … منتظر من… نكند مثل كوفيان منتظر باشي،حواست را جمع كن! نكند آلوده باشي! نكنددلت يك رنگ نباشد !نكند ولي فقيهت را تنها بگذاري! نكند دوستي ات با ما ادعا باشد! نكند…

نه امام زمان يار تن پرور وراحت طلب نميخواهد. يار ناپاك ودو دل نميخواهد.

ياراني ميخواهد همچون ياران امام حسين چون كوه استوار، چون دريا پر خروش، چون آسمان يك رنگ ويك دل…سرباز آقا منتظر آقا… آيا آماده اي؟  آيا آماده اي؟ فرصت را غنيمت بشمار تا روزي خسران زده نباشي

عمريست كه از حضور او جا مانديم
در غربت سرد خويش تنها مانديم
او منتظرست تا كه ما برگرديم
ماييم كه در غيبت كبري مانديم

مراسم عزاداری اربعین حسینی هزاران نفر از دانشجویان با حضور آیت الله خامنه ای مدظله العالی

 


 

 نظر دهید »

العطش يابن زهرا

09 دی 1390 توسط مسیبی

به نام خداي مهدي روحي له الفداه

امروز دوباره جمعه است. تا كنون از امام حسين و يارانش گفتيم واكنون از حسين زمانمان ويارانش بگوييم.

چقدر غم انگيز است كه ده قرن از غيبت امام زمانمان،سرورمان ولي عصرمان ميگذرد وما هيچ باكمان نيست!كجايند ياران مهدي كجايند مسلم ها و عباس ها  كجايند زينب ها و علي اكبر ها كجايند ياران سراپا عشق و دلدادگي؟

آقاي خوبم دلم برايت كباب است كه دل به همچون ما بسته اي! از آن موقع كه مهر سربازي شما به پيشاني ام خورد فهميدم راه پر خطر و پرپيچ و خمي در انتظارم است.

ميترسم از اينكه ميگويند: آگاه باشيد كه امام حسين عليه السلام را منتظرانش كشتند!  ميترسم از اينكه ميگويند:بيشتر دشمنان شما كه زمان آمدنت مقابلت مي ايستند طلبه ها هستند،البته طلبه هاي كه فقط نام سربازي شما را يدك ميكشند!

هر طلبه اي بدش بيايد از اين حرف بدش بيايد. بايد هم بدش بيايد چون اهل تفكر نيست. مگر نميبينيم طلابي را كه چه راحت لباس پيامبر را بي حرمت كردند! مگر نميبينيم  كساني را كه به محض رفتن از حوزه فراموش ميكنند نان ونمك آقا را وچه راحت،تمام اعتقاداتشان را لاي چادرشان ميپيچند و پرت ميكنند!

آقا چند صباحي ديگر من هم از حوزه ميروم…. ميترسم از اينكه خودم را آنگونه كه بايد نساخته ام ميترسم از اينكه من هم مثل بعضي ها كه تورا فراموش كردند شوم!

ميترسم روزي كه تو آمدي مقابلت بايستم مثل منتظران حسين كه اورا دعوت كردند اما…

اما نه روز وشب دعا ميكنم و از خدا ميخواهم مرا از ياران واقعي شما قرار دهد.

 نه فقط با حرف نه! در عمل بايد منتظر وعاشق باشم.

اما شما بايد به من و امثال من كمك كنيد.كه بدون شما قطعا، ره گم كرده ايم.ميدانم سرا پا گناه وتقصيريم اما شما ما را براي خودت تربيت كن تا همچون ياران حسين ياريت كنيم وتكه تكه شويم.

آقا عطش دارم عطش با شما بودن عطش ياري شما عطش عشق به شما و دوستي با شما…

عطش اين را دارم كه روزي از شما بپرسم آقاي من آيا خوب وفاداري كردم؟ وشما بگوييد:البته كه خوب وفاداري كردي شهادت گوارايت باد. ومن با تمام عشق ورضايت به سوي خداي عزيزم بشتابم.

شما بگوييد چه كنم،تااينچنين شوم؟                  { سرباز كوچك شما}


**********************************************************************


 

 

 

 

 نظر دهید »

سفير عطش

08 دی 1390 توسط مسیبی

به نام خداي شهيدان

كارم را شروع كردم. از يك طرف شكسته دل بودم و از طرف ديگر خوشحال بودم كه ميتوانم سهمي در ياري امامم داشته باشم.

به راه افتادم ودر هر قدم درسهاي كه از امامم و يارانشان گرفته بودم با خودم مرور ميكردم.به هر انساني ميرسيدم شروع ميكردم به گفتن،از امام حسين ميگفتم و از عشق حسين واز هدف والاي او… از سفير عشق مسلم ميگفتم و از جوانمردي عباس از عطش ميگفتم واز فرزندان حسين از علي اكبر وسكينه از رقيه و علي اصغر شيش ماهه وازديگر كودكان… از حضرت زينب ميگفتم و از صبوري ها وسخنان كوبنده اش از امام سجاد ميگفتم واز سخنان زيبايش در برابر يزيديان… از آتش زدن خيمه ها و شهادت حسين وياران با وفايش از عشق و دل دلدگي،ازنماز و ايمان از تقوا وايثار و حجاب… از دشمنان جاهل امام حسين واز بي حرمتي ها كه در حق حسين و اهل بيتش ويارانش روا داشتند.و خلاصه از حق وحقيقت واز باطل و ظلم… صداي ناله و فريادم به جهانيان رسيد .

واما عده اي به ناله هايم ناله زدند و سفير عطش شدن و بعضي شنيدند وبه فراموشي سپردند و عده اي به دشمني پرداختند…

اما من به كار خودم ادامه ميدادم وبا خود ميگفتم راست است كه ميگويند كه هركس ميگويد حق … ميگويد خدا … سركوبش ميكنند و در آخر قصد جانش ميكنند!

اما من همچنان تا پاي جان مي ايستم وبا توكل به خداي عزيزم وتوسل به اولياي خدا تا آخرين نفس همچون كربلاييان در راهم ثابت قدم خواهم ماند، تا به مقصود برسم.

هر وقت خسته ودل شكسته ميشوم به گوشه اي ميروم وبا امام زمانم درد دل ميكنم وامامم هميشه مرا آرام ميكنند . تا هرگز از پا نايستم تا روزي كه امام زمانمان بيايند و دل ما را به آمدنشان شاد كنند .ان شاالله.

مثل هميشه منتظرم آه ميكشم/چون انتظار يوسف از اين چاه ميكشم/در عالم خيال مسير عبور را/در امتداد سبز همين راه ميكشم/آقا بيا كه فصل غريبي است نازنين/آقا بيا زغصه تورا آه ميكشم/ جاي گلايه نيست كه دوري گزيده اي/هرچه كشيدم از دل گمراه ميكشم…

Qom-00009-[yasinmedia_com]

 

 

 نظر دهید »

عطش 10

06 دی 1390 توسط مسیبی

به نام خداي شهيدان

يزيد لعنة الله عليه با تاج ولباسي گران قيمت بر روي تخت نشسته  بود و در مقابلش سر مبارك سيد الشهداء

ديگر كارگذارانش نيز در اطرافش…

طرف ديگر اسيران كربلا بودند. حضرت زينب خطبه اي دندان شكن خطاب به يزيد وتمام يزيدياني كه بعدها به وجود خواهند آمد ايراد كردند ودر جاي فرمودند اي يزيد،آيا زنان و اهل حرم خود را پشت پرده نگه داشته اي و اهل حرم رسول خدا،كه تمام عمر چشم نامحرمي آنها را نديده، صورت هايشان را آشكار ميكني؟

يزيد توان پاسخ دادن نداشت واز شدت خشم به خود مي پيچيد؟ نگاه ميكردم و به خوبي با جان ودل  مي شنيدم.

 با خود گفتم:حجاب، دوري از نگاه نا محرم،چقدر مهم است پس چرا ما ساده از كنارشان رد مي شويم!

 چقدر عطش دارم عطش اينكه تمام اين درسهاي كه گرفته ام واهل بيت به من آموخته اند به ديگران برسانم.

ديگر طاقت نداشتم بايد همه ميفهميدند. چه را ؟ حقيقت را… حقيقت نبايد پنهان بماند. خانم زينب و آقا امام سجاد شرو كردند به رساندن پيام كربلا به تمام دنيا پس من چرا بايد ساكت بنشينم؟ نه هرگز، كربلا و شهيدان و اسيران و درسهايش را فراموش نخواهم كرد بايد به راه مي افتادم تا تمام دنيا حقيقت را با تمام وجود درك كنند.

اين را گفتم وبه به راه افتادم. اما دلم تنگ وشكسته بود وتا ابد از مصيبت سيدالشهدا و كربلاييان دل تنگ وشكسته خواهد ماند اما { به اين شكستگي ارزد     به صد هزار درست}

 

 

 

 

 نظر دهید »

عطش 9

05 دی 1390 توسط مسیبی

به نام خداي شهيدان

دشمنان خدا به اهل حرم هجوم آوردند. چقدر وهشتناك بود. كودكان از ترس هر كدام به سويي ميدويدند .

خيمه ها را آتش زدندوبا آن دل مارا… خدا تاابد لعنتشان كند،چقدر سنگ دل بودند چه ميگويم اصلا دل داشتند كه سنگ دل باشند!

خانم زينب داخل خيمه اي ميرفت و بيرون مي آمد دقت كه كردم داخل خيمه آقا امام سجاد بودند. قربان دل شكسته ي اهل حرم مولايم حسين ،كه چه غريبانه اسير دست اين از خدا بي خبران شدند.

همه را اسير كردندو چه بي احترامي ها كه نكردند!سرهاي مبارك شهدا را به نيزه كردند و با اسب بر بدنهاي مطهرشان تاختند. 

كاروان اسرا به سمت كوفه در حركت بود. بدن هاي خسته وزخمي، كودكان  ترسيده وچشمها خيس…

سرهاي به نيزه جلو چشمان خانم زينب  وآقا امام سجاد وديگران… چشمهاي خيسم را دوخته بودم به حافظ و قاري وعامل قران مولايم حسين كه مثل ماه شب چهارده ميدرخشيد.

در همين لحظات صداي آرام و سوزناك خانم زينب را شنيدم كه خطاب به برادرشان ميسرودند: 

اي قاري قران من    از نوك ني قران بخوان       بهر تسلاي دلم        بخوان تو هل اتي اخي     

 دوري مكن ازمحفلم       پيشم بمان پيشم بمان     مهدي بيا مهدي بيا      مهدي بيا مهدي بيا…



 نظر دهید »

عطش 8

04 دی 1390 توسط مسیبی

به نام خدای شهیدان

تمام یاران امام به شهادت رسیده بودند،امام بود واهل حرمش… 

 لشکریان دشمن که بی رحمانه از هر سو میتاختند.امام حسین بعداز نبردی عاشقانه در راه خدا اسیر دست دشمنان شد هر چند واقعیت این بود که امام امیر بود و تا همیشه امیر خواهد ماند واسیران حقیقی دشمنانش بودند که در جهالت بی مثل ومانند بودند وتا ابد اسیر خواهند بود.

شمر ملعون بود و وقتلگاه و امام… ذوالجناح زخمی و خسته تیر خورده به کنار خیمه ها آمد.همه صدایش را شنیدند،از خیمه ها بیرون دویدند اما ذوالجناح بود فقط ذوالجناح… همه اطراف اسب امام ایستادند و گریه میکردند. حضرت زینب به سمت برادرش شتافت ومن نیز با ایشان همراهی کردم  هوا گرم وسوزان بود. شمر به سمت امام میدوید و حضرت زینب به سمت برادر ومن به سمت اسوه های رضا ودلدادگی…

او میدویدو من می دویدم / او سوی مقتل من سوی قاتل /او می نشسشت و من می نشستم /  او روی سینه من در مقابل/او میبریدو من میبریدم /او از حسین سر من غیر از او دل…

اشک امانم نمیداد وتا زنده ام به یاد آقایم حسین اشک خواهم ریخت وبا او خواهم ماند.

 


 

 نظر دهید »

عطش 7

03 دی 1390 توسط مسیبی

به نام خدای شهیدان

ظهر عاشوراست، شرایط برای امام حسین و یارانش بسیار سخت شده بود.هنگام نماز ظهر ش ،یکی از یاران امام

حسین علیه السلام نزد امام می آید وهنگام نماز را اعلام میکند.

امام برای آن شخص دعای میکنند و به همه اعلام می کنند که برای نماز آماده شوند.

یک نفر از یاران با وفای امام جلو امام می ایستد تا امام نماز را شروع کنند،از طرف یزیدیان همچون باران تیر می

آمد.امام تکبیر گفتند و وارد نماز شدند من نیز به آقایم اقتدا کردم و تا آخر عمر به ایشان اقتدا خواهم کرد به یاری خدا…

دشمنان نماز امام را باطل میدانستند. وه، که چقدر جاهل بودند. نماز با شکوهی بود با اخلاص وعین توحید و عبودیت…

 آن شخصی که جلو امام ایستاده بود با صبر تمام برای حفاظت از امام زمانش ایستاد. با خودم گفتم آیا میشود ما نیز

مانند او برای اماممان فدا شویم؟

نماز تمام شد و آنکه جلو امام ایستاده بود نفسهای آخرش را میکشید چه شهادت زیبایی…

امام به بالینش رفت و اورا در آغوش گرفت. به سختی به امام گفت: آقا و مولایم… آیا خوب وفاداری کردم؟

امام حسین فرمودند آری شهادت گوارایت باد. او لبخندی زد به دیدار خداوند شتافت.

چه  نماز وچه عروج زیبایی… چقدر عطش دارم… عطش همچون نمازی و همچون عروجی…

 


 

 نظر دهید »

عطش 6

30 آذر 1390 توسط مسیبی

به نام خدای شهیدان

شب عاشورا بود .هرکسی در گوشه ای خودش را برای  فردا که روز ملاقات با یار بود فراهم میکرد. حضرت زینب سلام الله علیها با امام حسین علیه السلام داخل خیمه بودند. حضرت زینب رو به امام کرد وگفت: جانم به فدایت برادر آیا یارانت را آزموده ای؟ فردا تنها رهایت نکنند؟

امام لبخندی زد ،به علامت اینکه به یارانش یقین دارد. در همین حین یکی از یاران امام از کنار خیمه میگذشت،سخنان حضرت زینب به گوشش خورد،با خود گفت: باید کاری کنم که خانم زینب به یاری ما دلش آرام گیرد.

بنابر این به سرعت تمام یاران را جمع کرد و آنها را از موضوع با خبر کرد. همه نگران شدند و دوست داشتند برای آرامش دل خانم زینب ،دوباره تجدید عهد کنند.

من هم تمام سخنانشان را شنیدم،با خود گفتم :چه فرصت خوبی من هم میتوانم با این یاران با وفا باشم.همه باهم جمع شدند ودسته جمعی به کنار خیمه ی امام رسیدند .من هم شتابان دنبالشان رفتم.

همه ایستادند ویک نفر به نیابت جمع شروع کرد به سخن گفتن… سلام بر آقایمان حسین و سلام بر دختر مولایمان علی… امام با شنیدن صدا بیرون آمدند وبه گرمی جواب دادند:سلام خدا بر یاران باوفایم، چه باعث شده که اینجا جمع شوید؟

کسی از میان جمع گفت:آمده ایم تا با شما تجدید عهد کنیم تا دل خانم زینب هم از ما آرام گیرد.

امام با این سخنان دانست که موضوع از چه قرار است،لبخندی زدند و فرمودند: من و خواهرم به ایمان واخلاص ووفای شما اطمینان داریم. کسی دیگر گفت :ما تجدید عهد میکنیم تا دلمان آرام گیرد. امام برای آرامش دل یارانشان ،قبول کردند.

چه لحظات وصحنه های زیبای بود.عطش داشتم،چقدر خوشحال بودم که من هم در میان آن جمع مخلص، با مولایم حسین تجدید عهد کردم.و این امید در دلم  هر لحظه رشد میکرد  نگاهی به آسمان کردم و گفتم:روزی خواهد رسید که ،سیراب سیراب خواهم شد.

 


 

 

 نظر دهید »

عطش 5

29 آذر 1390 توسط مسیبی

به نام خداي شهيدان

از خيمه ها صداي گريه ي كودكي به گوش مي رسيد. صدايش سوز خاصي داشت،شتابان به سمت صدا دويدم. پرده ي خيمه را كنار زدم. علي اصغر بود فدايش شوم تشنه بود و بي تاب… رباب او را در آغوش گرفته بود وبا كودكش اشك ميريخت. نميتوانست آرامش كند . وارد خيمه شدم سلام كردم و گوشه ي خيمه نشستم. بي اختيار اشك ميريختم. در خيمه حضرت زينب عليها سلام و سكينه ورقيه و خانم هاي بزرگوار ديگري هم بودند.

نميدانستم به كدامشان چشم بدوزم همه ي آنها را دوست دارم. علي اصغر هنوز گريه ميكرد و آرام نميشد، عطش داشت. سكينه خانم بلند شد و برادر كوچكش را از مادر گرفت و محكم در آغوش گرفت و ميگفت: علي لاي لاي … علي لاي لاي…عزيز مادرم لاي لاي… او ميخواندو ديگران ميگريستند.  ومن هم بي تاب  و گريان… در همين لحظات آقا امام حسين به پشت در خيمه آمدند و فرمودند: آرام باشيد و علي اصغرم را به من بدهيد. حضرت زينب علي را در آغوش گرفت وبه نزد امام برد.

امام علي اصغر را گرفت و بر لبهاي خشكش بوسه زد و نگاهي به رباب انداخت و لبخندي زد و فرمود:صبور باش…

بعد از لحظاتي علي اصغر آرام شد وسيراب… اما رباب همچنان ميگريست. حضرت زينب با كلام پر از محبتش او را آرام كرد. من نميدانستم چه كنم،در حالي كه اشك ميريختم سرم را پايين انداختم و گفتم :جانم فداي تمام شما ما هم در مصيبت شما شريكيم؟

حضرت زينب رو برويم ايستاد و من هم به احترام ايشان بلند شدم اما سرم همچنان پايين بود. دستانم را به آرامي گرفت و فرمود: دخترم…يقين داشته باش كه تا زماني كه محبت ما در قلبت باشد با ما واز ما خواهي بود. گفتم: عطش  دارم درونم غوغاي است…  فرمودند با ما باش سيراب خواهي شد. خيمه آرام شدو من نيز…

 


 

 

 

 

 نظر دهید »

عطش 4

28 آذر 1390 توسط مسیبی

به نام خداي شهيدان

جوان تازه عقد كرده بود،قبل از رفتن به ميدان با همسرش وداع ميكرد،همسرش به او گفت: وهب جان براي خدا وياري اماممان برو اما يك درخواست از تو دارم. وهب با لبخند زيباي كه بر لب داشت گفت:بگو …اگر بشود چشم.

  همسرش در حالي كه گريه ميكرد گفت:در آن دنيا هم همسرم باشي؟ وهب خوشحال شد و گفت:اگر خدا بخواهد. وبعد به سوي ميدان شتافت رجز خواند ومبارز طلبيد. بعد از نبردي زيبا به شهادت رسيد وسر مباركش را از بدنش جدا كردند،در همين حين همسرش به سمت او دويد و كنار بدن بي جان وهب نشست وگريه كرد. ملعوني از سمت يزيديان با گرزي سنگين ضربه اي بر سرش وارد كرد و او هم در كنار وهب به ديدار خداوند متعال شتافت.

سر وهب را به سمت مادرش كه تماشاگر اين عروج عاشقانه بود پرتاب كردند. مادر با ايماني پولادين برخواست وسر پسرش را به سمت دشمنان خدا پرتاب كرد و گفت:ذر مرام ما نيست چيزي را كه در راه خدا داده ايم،پس بگيريم.  به سمت او شتافتم ودر حالي كه بر دستاش بوسه ميزدم گفتم:سلام بر مادر وهب،چه زيبا درس مادري وايمان استقامت به ما داديد.  با شادي خاصي گفت:سلام عليكم  جانم فداي آقايم حسين اي كاش بيش از اين داشتم تا فدايش ميكردم.

پرسيدم چگونه ميشود من نيز مانند شما مادري كنم براي فرزندم؟ گفت: او را حسيني تربيت كن تا حسيني بماند وحسيني شهيد شود.

لبخندي زدم و گفتم برايمان دعا كنيد. تا ما هم از اين عطش، با ياري امام زمانمان سيراب شويم.

گريست وگفت:با حسين و اولادش باشيد، سيراب خواهيد شد. {ان الحسين مصباح الهدي وسفينه النجاه}

 نظر دهید »

عطش3

27 آذر 1390 توسط مسیبی

به نام خداي شهيدان

 

همچون جد بزرگوارش رسول خدا با فروتني و آرامش به خيمه ي امام حسين نزديك شد واجازه خواست ووارد شد.خدمت پدر بزرگوارش سلام كرد و گفت:يا مولاي… يا ابتاه…جان علي اكبر فداي شما،آيا اذن ميدهيد تا به ميدان بروم وبراي خدا امام زمانم را ياري دهم؟

پدر اشك در چشمانش حلقه زد وبا لبخندي كه بر لب داشت گفت:عزيز پدر كمي جلوي چشمانم راه برو كه ديگر…

علي اكبر پدر را در آغوش گرفت و بعد شتابان به سوي ميدان رفت. با رزم حيدر مانندش تعداد زيادي ازدشمنان خدا را را نابود ساخت،از شدت عطش از آنها فاصله گرفت تا نفسي تازه كند.

به سرعت خودم را به او رساندم وگفتم:سلام بر علي اكبر،جانم فداي شما چه زيبا در راه خدا شمشير زديد؟

لبخندي زد و گفت:سلام عليكم ،علي اكبر بيش از اين بايد شمشير بزند تا خدايش را راضي و امام زمانش را ياري كند.

گريستم و گفتم:چگونه يار شما باشم وامام زمانم را راضي كنم تا خدايم راضي شود؟

درحالي كه آماده ي رفتن به ميدان ميشد گفت:براي خدا…

گفتم :عطش دارم… لبخندي زد وگفت:با ما باش سيراب خواهي شد. علي اكبر رفت ومن پروازش را ديدم،چه عاشقانه پر كشيد. ميگريستم و ميسرودم:

        جوانان بني هاشم بياييد         علي را بر در خيمه رسانيد
20_Moharram_Mobile_Wallpapers.jpg

 نظر دهید »

عطش 2

25 آذر 1390 توسط مسیبی

به نام خداي شهيدان

آرام وبا هيبت خاصي به آب نزديك ميشود از اسب پياده نميشود وبا اسب وارد آب مي شود. آب به زير شكم اسبش ميرسد مشك را در آب فرو ميبرد در حالي كه از شدت تشنگي لبانش خشك شده است به زلالي آب نگاه ميكند وبا خود ميگويد:عباس چگونه ميتواند آب بنوشد در حالي كه آقايش حسين تشنه است؟ مشك را پر ميكند وبه سرعت از آب بيرون مي آيد،وبا شتاب به سمت خيمه ها ميرود.

به سرعت خودم را به او رساندم وگفتم:سلام عباس جان،من شما را خيلي دوست دارم. شما چقدر باوفا هستيد.

عباس با آن آرامش وهيبت حيدر گونه اش پاسخ داد: سلام عليكم ،جان عباس فداي آقايش حسين…

شروع كردم به گريه كردن وبا دلي شكسته و چشماني خيس گفتم:جانم فداي شما چه زيبا امام زمانتان را ياري داديد آيا ميشود من نيز جزء ياران امامم باشم واو را ياري دهم؟

عباس لبخندي زدوگفت:اگر با ما باشي ،سيراب خواهي شد. گفتم:فدايتان شوم عطش دارم… نگاهي به مشك آب كرد و جرعه اي درون دستهاي لزانم ريخت وگفت:مهدي… مهدي را تنها نگذاريد. وبعد مشك را به دست گرفت و شتابان رفت و من هنوز گريانم…



 

 

 نظر دهید »

عطش 1

24 آذر 1390 توسط مسیبی

به نام خدای شهیدان

چشمانت را ببند وگوش كن صداي پاي اسب مسلم مي ايد،از بيابان… او سفير عشق است. بروم ، بروم تا دير نشده به او برسم.مسلم جان سلام،شما را خیلی دوست دارم. راستی  از کوفه ومردمانش چه خبر؟ این مردمان را دوست ندارم چه ناجوانمردانه شما را تنها گذاشتند چه میگویم کاش فقط تنها میگذاشتند.اصلا اگر شما را نمی خواستند چرا دعوتت کردند؟ و چرا با تمام بغض شهیدت کردند؟ آری ستم کردند اما به خودشان وحق شما را نشناختند وای به حال دنیا وآخرتشان…  مسلم با آرامشي خاص رو به من كرد وگفت:سلام عليكم، مسلم چه باك دارد از نامردي كوفيان،جان مسلم وفرزندانش فداي آقايم حسين…

 

واما شما چه نیکوبا امام زمانتان وفا داری کردید وچه زیبا به دیدار خداوند متعال شتافتید.  مسلم جان میدانی الان هزاروسیصد وهفتادودو سال از شهادت شما میگذرد واما به دوستداران شما افزوده میگردد.

اگرشما قبول نمایید من هم از دوستان شما هستم وشما را دوست دارم میدانید چرا؟  چون شما عاشق بودید عاشق خدا،عاشق امام زمانتان،وعاشق تمام خوبی ها…

مسلم جان من هم دوست دارم مثل شما عاشق باشم ومثل شما بااستقامت در راهم قدم بردارم و مثل شما امام زمانم را یاری دهم.

مسلم جان،عطش دارم،خیلی عطش دارم… آیا یاری ام میدهید تا مانند شما شوم؟ مسلم با لبخندي زيبا پاسخ داد:اگر با ما باشي، سيراب خواهي شد. 

masjed-alkufa-1430-1-4.jpg

 

 

 

 نظر دهید »
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

العطش یابن الحسن

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس